جدول جو
جدول جو

معنی بنه په - جستجوی لغت در جدول جو

بنه په
طرف پایین، قسمت پایین هر چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنه گاه
تصویر بنه گاه
جای بنه
فرهنگ فارسی عمید
حرکت دسته جمعی یک خانواده با تمام اموال و دارایی از جایی به جایی یا از شهری به شهر دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(بُ نَ / نِ)
جایگاه بنه: جمعی را از معارف اسیر کردند و خلقی را به شمشیر آوردند و ساز و بنه گاه ایشان بتاراج دادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 187)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ دِهْ)
دهی از بخش سراسکند است که در شهرستان تبریز واقع است و 353 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(یَ پَ)
قسمت غربی سرزمین گیلان آن سوی رودیان. مقابل بیه پیش یا این سوی رودیان. یکی از دو قسمت سابق سرزمین گیلان. قسمت شرقی سفیدرود را بیه پیش می گفتند و مرکزش لاهیجان بود و قسمت غربی را بیه پس و مرکزش رشت بود. بیه در لغت محلی بمعنی رود است. (دائره المعارف فارسی). آن سوی رودیان. (یادداشت لغتنامه). و رجوع به تاریخ مغول ص 312 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ / نِ کَ)
حرکت با جمیع کسان و دارائی از ناحیه ای به ناحیۀ دیگر. (فرهنگ فارسی معین).
- بنه کن رفتن، با تمام خدم و حشم و کسان و اموال بمکان دیگر نقل کردن. از جایی بجایی کوچ کردن و رفتن با تمام دارایی و خدم و حشم. از بیخ و بن برکندن و قطع علاقه کردن از جایی
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ گَ)
دهی از دهستان باغک بخش اهرم است که در شهرستان بوشهر واقع شده است. دارای 998 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ مَ وِ)
دهی از دهستان منگرۀ بخش اندیمشک است که در شهرستان دزفول واقع شده است. و دارای 150 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ وَ)
دهی از بخش قلعه زراس است که در بخش شهرستان اهواز واقع است. و دارای 106تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ دِهْ)
پنج دیه نزدیک بهم از نواحی مروالرود از نواحی خراسان بود که در ابتدا مجزا بود و سپس بتدریج بر اثرعمران بهم متصل گردید و هر کدام بمنزلۀ محله ای از آن باشد. یاقوت گوید: بسال 617 هجری قمری پیش از تسلطتاتار بر خراسان و کشتار مردم آن سامان آنجا را ترک کردم در حالی که از آبادترین بلاد خراسان بودند. و اما بعد حملۀ مغول به چه صورت درآمد نمیدانم. و معرب آن فنج دیه است. و منسوب بدان فنجدیهی است. سمعانی منسوب بدانجا خمقری مخفف خمس قریه آورده و گاه منسوب آن بتخفیف پندهی گفته شده است. (از معجم البلدان) ، قفل کردن. تنکیل. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ شَ دَ / دِ)
که بچه دهد. حیوانی که هنوز قابل زاییدن باشد. (ناظم الاطباء). که نتاج آرد. که بر تواند خوردن
لغت نامه دهخدا
(بَرْ رَ دِهْ)
دهی است از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز. سکنۀ آن 346 تن. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات و حبوب و پنبه است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
فرد یا افرادی از قشون که در اردوگاه برای حفظ بنه مانند. حارس بنه. حافظ بنه مانند بنه در جنگ. پایندۀ بنه.
- امثال:
وقت مواجب سرهنگ است، وقت جنگ بنه پا. (یادداشت بخط مؤلف).
بنه پاینده. آنکه بنۀ قشون را نگهبانی کند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنه کن
تصویر بنه کن
حرکت با جمیع کسان و دارایی از ناحیه ای بناحیه دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند چه
تصویر بند چه
مفصل کوچک انگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنه پا
تصویر بنه پا
آنکه بنه (قشون) را نگهبانی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنه کن
تصویر بنه کن
((~. کَ))
حرکت دسته جمعی یک خانواده یا یک دسته از جایی به جایی
فرهنگ فارسی معین
سمت پایین
فرهنگ گویش مازندرانی
راه پایین
فرهنگ گویش مازندرانی
زمین مورد سکونت و زندگی
فرهنگ گویش مازندرانی
لب پایین
فرهنگ گویش مازندرانی
محل اتراق گالشان و چوپانان، روی زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
بار و بنه دامداران، نام مرتعی در شهرستان سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
طحال طحال گوسفند و گاو
فرهنگ گویش مازندرانی
پاجوش که از کنار ساقه ی اصلی روید
فرهنگ گویش مازندرانی
مقدار گندم به جامانده در مزرعه که افراد محتاج، پس از خرمن
فرهنگ گویش مازندرانی
از خاندان های ساکن در روستای امره از نمارستاق نور
فرهنگ گویش مازندرانی
بنه کن
فرهنگ گویش مازندرانی
طرف پایین، قاشق چوبی بزرگ، شبیه ملاقه
فرهنگ گویش مازندرانی
در مسیر باد در جریان باد
فرهنگ گویش مازندرانی
اندام
فرهنگ گویش مازندرانی
روی زمین و در دسترس، کنار و اطراف زمین، پایین هر نقطه ای
فرهنگ گویش مازندرانی
سیب زمینی ترشی نوعی گیاه غده ای شبیه به سیب زمینی که ریشه
فرهنگ گویش مازندرانی
بن کار
فرهنگ گویش مازندرانی